بهترین انیمیشنهای سال ۲۰۱۰

انیمیشن

تولیپ ، سگ من My Dog Tulip

این داستان مردیست که تنها یک بار در زندگی عاشق می شود، آنهم برای مدت پانزده سال! او عاشق سگش می شود و احتمالا این عشق، تنها نوعی از عشق است که او قادر است تجربه کند. در حالیکه همه ی مردان ، کتابهایی در مورد زنان زندگیشان می نویسند، جی . آر. آکرلی J. R. Ackerley کتابی در مورد سگی از نژاد جرمن شپرد مینویسد که از یک خانه ی پر خشونت نجات داده است. رمان ” تولبپ، سگ من” ، اکنون تبدیل به یک فیلم انیمیشن درخشان شده است که در آن، تصاویر زیبا  با صدای هنرمند بزرگی چون کریستوفر پلامر Christopher Plummer در هم آمیخته اند. فیلم، یک فیلم انیمیشن است، اما مسلما برای کودکان ساخته نشده است. داستان، از سوی فردی با احساساتی بالغ و قوام یافته روایت و ساخته و پرداخته شده است که احساس تنهایی، حق شناسی و حس کنجکاوی شدید نسبت به زوایای زندگی دیگران را بخوبی می شناسد.راوی داستان کریستوفر پلامر است. او در نقش مردی سخن می گوید که شصتمین دهه ی زندگی را می گذراند ، برای بی بی سی کار می کند و در لندن زندگی می کند. او یک تک روی بد اخلاق، پیچیده و تنهاست. او ( جی . آر . آکرلی) ، توسط سگش ” تولیپ” ، به نیازها و شیوه ی زندگی سگهای اهلی پی می برد:  به شیوه ی آموزش دادنشان، نظافتشان، قدم زدنشان، رفتارهایشان برای حفظ قلمرو، نیازهای جنسیشان، بیماریهایشان ، شخصیتشان ، و بالاخره زندگی و مرگشان. هیچ والدینی هرگز نتوانسته اند اینگونه مراقب و ناظر رفتارهای فرزندانشان باشند!

فیلم توسط پال و ساندرا فیرلینگر Paul and Sandra Fierlinger کارگردانی شده است و در آن از تصاویر آبرنگ ساندرا فیرلینگر استفاده شده است. رنگهای استفاده شده توسط او، خطوطش، تواناییش در غنی کردن یا کمرنگ کردن رنگها، همه به خوبی در خدمت روایت داستان قرار گرفته اند. او لندن را با تاکسیهای سیاه و اتوبوسهای قرمزش به تصویر می کشد و سپس با نگاهی معنوی به طراحی پوتنی کامن Putney Common ( بخشی از لندن) می پردازد. او یک هنرمند مستقل است، اما اگر شما با آثار نقاشی ” دیوید جنتلمن David Gentleman ” آشنایی داشته باشید، ایده های ساندرا فیرلینگر را بهتر در میابید.

راز کلزThe Secret of Kells

این فیلم، داستانیست در مورد یک راهب جوان و شجاع قرون وسطی بنام برندان Brendan، یک کتاب مقدس، یک صومعه چند طبقه، یک پری ،یک موجود هشدار دهنده و یک جنگل که در آن دانه هایی یافت می شود که می توان از آنها جوهر سبز رنگ ویژه ای ساخت. پری کاملا واقعی جلوه می کند ، چنانکه برندان می تواند او را بصورتی حقیقی و ملموس ببیند. اگر لیپرچان ها leprechauns ( موجودات سبز پوش کوچک جنگلی) واقعا وجود دارند، پری بدون شک از وجود آنها آگاه است، و اگر وجود ندارند، او چگونه می تواند اینهمه مطمئن باشد؟

برندان، جوانترین راهب صومعه ی در حصار، با برادر آیدان Aidan پیر، راهبی که کتاب مقدس را به صومعه آورده است، دوست می شود. صفحاتی از کتاب هنوز کامل نشده اند و آیدان از برندان می خواهد که در تکمیل تذهیب کتاب کمک کند و برندان نیز، کارش را با سرپیچی کردن از دستورات آبوت ( راهب بزرگ)، خارج شدن از صومعه و گرد آوری دانه های جادویی آغاز می کند.

فیلم راز کلز به کارگردانی تام مور Tomm Moore، خود بیش و کم شبیه به یک کتاب دستنویس تذهیب شده است. هر فریم از فیلم یا حاشیه ها و قابها ، خطوط و جزئیات و تصاویر در هم پیچیده تزئین شده است. رنگها جسورانه و شفاف و طراحی ها کاملا خلاصه شده و دو بعدی هستند و تمام اینها اشاره ای هستند به هنر تذهیب و تصویرگری کتابها، در دوران پیش از رنسانس و در زمانی که پرسپکتیو هنوز کشف نشده بود. فیلم می تواند برای قشر وسیعی از مخاطبین جذاب باشد و قشر وسیعتری را نادیده بگیرد! کودکانی که هنوز جوانتر از آن هستند که با کسالت و ملال آشنا باشند و بزرگنرهایی که از ” هنر” لذت می برند، بی تردید مجذوب فیلم خواهند شد، اما نسل جوان امروزی، نسل معتاد به ” تبدیل شونده ها Transformers ” احتمالا چیزی از این فیلم در نخواهند یافت!

شهری بنام ترس A Town Called Panic

داستان شهری بنام ترس، همانگونه که از نامش بر می آید در مکانی رخ می دهد که هراس و وحشت، یک حس روزمره و دائمی است. بر روی یک تپه، در خانه ای که درونش بسیار بزرگتر از بیرونش است، یک کابوی، یک سرخپوست و یک اسب در کنار یکدیگر زندگی می کنند. همسایه ی آنها یک کشاورز است و قانون نیز بوسیله یک پلیس اعمال می شود. روز تولد اسب است و کابوی و سرخپوست تصمیم می گیرند که یک باربیکیوی آجری بعنوان هدیه تولد به او بدهند! آنها قصد دارند از طریق اینترنت ۵۰ عدد آجر برای ساخت اجاق سفارش بدهند، اما به دلیل یک خطای کامپیوتری، پنجاه میلیون آجر سفارش می دهند! و همین موضوع باعث ایجاد یک رشته دردسر و مصیبت بی پایان می شود!نکته ی جالب در مورد این انیمیشن این است که تمام شخصیتهای فیلم، مجموعه ای از عروسکهای ماکت هستند.

سازندگان این فیلم ، استفان آبیر Stephane Aubier و وینسنت پاتار Vincent Patar هستند: دو فیلمساز بلژیکی که پیش از این، همین داستان و شخصیتها را در قالب یک مجموعه ی فیلم کوتاه تلوزیونی ارائه داده بودند. این مجموعه تلوزیونی در سال ۲۰۰۳ در تلوزیونهای اروپایی به محبوبیت چشمگیری دست یافت. من پیش از این هرگز چنین سبک انیمیشنی ندیده بودم. فیلم در گروه انیمیشن ” استاپ موشن” قرار می گیرد، اما یک ” استاپ موشن” متفاوت به مفهوم واقعی کلمه، چرا که تمام کاراکترها ، عروسکهای کوچک مدل پلاستیکی هستند، نه عروسکهایی که برای یک فیلم استاپ موشن طراحی و ساخته شده باشند. کابوی و سرخپوست می توانند در هنگام لزوم، بازوهایشان را تکان بدهند، اما سایر قسمتهای بدن آنها کاملا صاف و بدون انعطاف است. من از دیدن فیلم بسیار لذت بردم، اما نمیتوانم انکار کنم که علیرغم فوق العاده بودنش، ” شهری بنام ترس”، فیلم منحصر به فردی نیست و مشابه زیاد دارد، اگرچه که  این موضوع فی النفسه ضعفی برای این فیلم به شمار نمی آید. مطمئنا این فیلم، مانند بسیاری از فیلمهای انیمیشن دیگر، خواهد توانست در بازار ویدیویی، به فروش مطلوبی دست پیدا کند.

در مورد داستان فیلم باید بگویم که داستان پر است از نکات ناامیدکننده ای که یکی پس از دیگری اتفاق می افتند. به همین دلیل لازم نیست که شما تمام فیلم را به یکباره ببینید! اگر هر بار یکی دو فصل ار فیلم را ببینید، بخوبی قادر به هضم آن خواهید بود! خواهش می کنم از حرف من دچار سوء تفاهم نشوید، من از تماشای فیلم در سینما بسیار راضی هستم. فیلم ، یک رویای افسون کننده ی معصومانه است. دوستی بین سه قهرمان فیلم بسیار شیرین است، حجب و حیای اسب پس از شکست دادن مادام لانگری Madame Longree بسیار دوست داشتنی است و صبر و بردباریش در قبال  تنگناهایی که سرخپوست و کابوی، یکی بعد از دیگری به بار میاورند قابل تحسین است.

داستان اسباب بازی Toy Story 3

در داستان اسباب بازی ۳، اندی به سن رفتن به کالج رسیده است، و در داستان ، اسباب بازیها تقریبا به حال خود رها می شوند. مشکلات اسباب بازیها زمانی آغاز می شوند که مادر به اندی دستور می دهد که ” سر و سامانی به وضعیت اتاقش بدهد”. مادر سه گزینه در برابر اندی قرار می دهد . او میتواند اسباب بازیهایش را  : به اتاق زیر شیروانی ببرد- آنها را به یک مهد کودک هدیه دهد – آنها را دور بیندازد! اندی نگاهی به اسباب بازیهای قدیمیش می اندازد، با دیدن وودی مردد می شود و در نهایت تصمیم می گیرد وودی را با خود به کالج ببرد. سایر اسباب بازیها سرانجام خود را در مهد کودک میابند. به نظر می رسد که این می توانست بهترین انتخاب برای آنها باشد، تا اینکه مشکلات زیرین و پنهانی جامعه ی اسباب بازیهای مهد کودک، به مرور خود را نشان میدهند و سرنخ همه ی مشکلات به خرس بزرگ صورتی رنگی بنام لوتسو ختم می شود. باز لایتیر دوباره در این فیلم نیز مشکلات خاص خود را دارد. او همچنان قهرمانی در مانده است و برای تکمیل شدن همه ی مشکلاتش، باید ریبوت نیز بشود! پس از ریبوت شدن، او شروع به صحبت کردن به زبان اسپانیایی می کند و مشکلات و دردسر های تازه ای نیز به مشکلات قدیمش افزوده می شود. خانم و آقای سیب زمینی نیز دچار مشکلات خاص خودشان هستند. خانم سیب زمینی چشمش را گم کرده است، با اینحال قادر است بدون چشم هم ببیند! این مسئله می تواند سئوالات بی شماری را بدنبال داشته باشد، از جمله اینکه آیا اگر آقای سیب زمینی گوشش را از دست بدهد، آیا همچنان قادر به شنیدن خواهد بود؟ یا مثلا اگر بینیش را از دست بدهد آیا قادر به بوییدن خواهد بود؟

داستان اسباب بازی ۳ ، یک کمدی شا د و بزن و بکوب واقعی است. فاقد انسان گرایی تقریبا ترسناکی است که در قسمتهای قبلی می دیدیم و با تکیه ی بیشتر بر حوادث و طنز ، فضای شاد تری را به تماشاچیان عرضه می کند. برخی از تماشاچیان معتقد بودند که داستان اسباب بازی ۳ یک شاهکار است. من معتقدم که این فیلم، فیلم خوبی بود.